۴ شهریور ۱۳۸۹

وداعی دیگر

امروز دوستی دیگر را برای بازگشت به ایران بدرقه کردم. با هم عکسی به یادگار گرفتیم و او را به خدا سپردم. هرچند با دلی شاد به سوی ایران باز می گردد ولی اندوهی جانکاه بر قلب من مستولی گشته است. بالاخره دوستان یک به یک باز خواهند گشت و روزی روزگاری در جایی که حتی باورش هم سخت باشد شاید باری دیگر یکدیگر را ملاقات کنیم. و انشااله نوبت ما هم خواهد رسید که به وطن بازگردیم شاید وقتی دیگر...

۲۶ مرداد ۱۳۸۹

لطف و رحمت خداوند

از زمان جابجایی محل سکونت و استقرار در دانشگاه، چند روزی هوا به شدت گرم شده بود ولی از آن پس یکی دو روزی است که هوا به شدت خنک شده است و رحمت و برکت خداوند نیز هر روز از آسمان بر زمین گرم نازل می شود و روح و جان آدمی را تازه می نماید.
امروز روزی بود که لطف و رحمت خداوند را با تمام جان احساس کردم بطوری که تاریخ بیست و ششم مرداد مصادف با هفدهم آگوست را هرگز فراموش نخواهم کرد.

۲۰ مرداد ۱۳۸۹

گذر عمر

این قافله عمر عجب می گذرد،
انگار همین دیروز بود که عزم سفر به مالزی داشتم چهارسال و یکماه گذشت.
در طول این مدت شاهد رفتن بسیاری از دوستان بودم ابتدا آقای کریمی را مشایعت کردم و بعد از آن یک به یک دوستانی از مجموعه مسکونی ما رفتند برخی به سایر مجتمع ها مثل آقای مجاهد و برخی به مقصد ایران، مالزی را ترک کردند از جمله آقای یعقوبی، آقای سالاری؛ آقای پارسا و چندی دیگر.
و این بار قرعه به نام من افتاد تا به همراه خانواده بار سفر بندیم و از منزل مسکونی خود به مجموعه ای دیگر کوچ کنیم تا شاید پایانی خوش بر دوران تحصیل رقم خورد و بار سفر به ایران را بر دوش کشیم. از امشب چراغ خانه ما خاموش خواهد بود و یاران تیارا را تنها گذاردیم و به مجموعه دانشگاه نقل مکان کردیم. امید که همه دوستان و همسایگان عزیز ما را به بزرگواری خود ببخشایند و اگر قصوری بوده برما حلال نمایند. یاعلی